در میان های و هوی و هلهله

دسته گلش را پرت می کند 

در هوا

می چرخد و می چرخد

دور می شود

 می افتد درون گور خالی


قبر کن نابینا خاک را می ریزد

بخت کرم ها باز می شود...


ایکاروس


" سوزان گفت : بدو ! باغبان ما را دید، با تیر می زندمان. مثل سار تیر می خوریم و به حصار می کوبندمان! باید به بیشه ی سرخدار بگریزیم. باید زیر درختها پنهان شویم . وقتی می آمدیم یک ترکه را پیچاندم . یک راه مخفی هست، تا می توانی خم شو، دنبالم بیا و پشت سرت را نگاه نکن .. خیال می کنند روباهیم ! بدو..."



V.Woolf

Charlotte G



Zero


همان سه حرف...


Zéro pointé vers l'infini
J'ai tout faux dans ma vie


Zéro pointé vers l'infini
Overdose de rêverie


Zéro pointé vers l'infini
Vers d'autres galaxies



فیساقورص


داشتم می رفتم به نقطه ب ، اما هواپیما بدون هماهنگی قبلی تغییر مسیر داد و بردمان به نقطه آ . گرچه آنجا از نقطه ث بهتر بود اما نه از زمین نه از راه دریا نمی شد برگشت به نقطه ب. بنابر این مجبور شدم ابتدا بروم به نقطه  ای  که در ارتفاع بود  و از آنجا با چتر بپرم به نقطه  ب. اما باد مخالف امان نداد و  بردمان به نقطه  دی که بیابانی هموار بود  با شنهای سرخ و آفتاب سوزان. . مردی آنجا نشسته بود زیر چتر ، موقر و نیمه برهنه  ندا داد که : نترس!
دو نقطه به دی  اضافه کن و چشمهایت را ببند و برو!
از کمان که گذشتی به زاویه خواهی رسید. اگر حاده بود بایست و اگر منفرجه بود ادامه بده.
سرخوش رفتیم رفتیم و به پایین رسیدیم که دوغ بود ودروغ بود. نقطه جی را دور خودش تابانده بودند و با کمک اِف معلقش کرده بودند بین زمین و آسمان! کمان را سفت کشیده بودند و زاویه را بسته بودند با بوتاکس فراوان!
 در بهت و حیرت بودم که ناگهان ریشوویی ظاهر گشت و گفت: ای ابله! گول خوردی، این ریاضیاتِ جدید است! گزاره ات را دست بگیر و بلیت  بیزنس کلاس تهیه کن ،آنگاه از نقطه  پی شروع کن بیا.... اصل قضیه آنجاست!

 تا چه شود...