The secrets of trans-plasma membrane electron transport


گمون می کنم (در واقع مطمئنم) که همزمان با انتقال ژن های فیزیولوژیک، ژن های متافیزیک هم نسل به نسل منتقل می شوند و اینگونه است که ناکامی ها و حسرت های گذشتگان و درگذشتگان به نسل های جدید  ارایه می شوند.

 یکی از ترانه سرایانِ بنام ، این قضیه بیومدیکولوژیک ایدیوپاتیک را  به زبان ساده در یک خط توضیح داده است:

" برادر جان ، نمی دونی چه تلخه  وارث درد پدر بودن... "

و الی آخر


قضیه ی ریاضی


" اگر از نقطه اي خارج يك خط صاف ، خطي به موازات آن بكشيم ، به يك بعد از ظهر آفتابي پاييزي مي رسيم .

 به واقع :

آسمان و همه چشم هاي آبي ، روياي بي ماهي بركه ها را منعكس مي كنند و اين ها نيز به نوبت ، خوش خوشك ، كاهلي بعد از ظهر را به حمام مي برند . درختان كور در صفي آرام مي گذرند و بر بالاترين شاخه هاشان ، برگي درخشان ، خش خشي از طلا دارد .

 خيابان ها در فكر ترك شهر و رفتن به ييلاق اند ، اما چنان كند كه مسافران مرتعش در آفتاب ، آن ها را به سرعت پشت سر مي گذارند .

مزارع زرد گون از تپه ها بالا مي روند ، لاف مي زنند و با پاهاي دراز ، در انتظار شب ، آن جا يله مي دهند . تنها چند سپيدار ، خستگي ناپذير ، با رمزگان مورس برگي ، تلگراف مي زنند .

نفس موزون بعد از ظهر ، و همه چيزهاي ديگر ، هماهنگ مي تپند .

من ، به كف دستم عصاي بي برگم را گرفته ام .

سينه اي نجوا كنان در آفتاب خوابيده .

همه پنجره ها مژگاني مثل زنان دارند .

 برج كليسا ، چون انگشت نشانه ، رو به سوي آخرين ابر سفيد كوچك دارد .

سكوت پس از هياهو ؛ بعدش مسيح مي گذرد و صدا مي فروشد .

چكاوك منقار ساعت هفت را مي بوسد .

رگباري از خروس هاي باد نما در هواست .

گوش هاي قاطري _ كه خودش را نمي توان ديد _ شب را به خود باز مي خوانند .

نور روي يقه ام رنگ مي بازد .

 ساعتي است كه تولد تنهاي چراغ هاي خيابان آغاز مي شود .

كسي كليد ستاره ها را مي زند .

و اين چيزي است كه قصد اثباتش را نداشتيم ."


  بونوئلی ها

لوئیس بونوئل

ترجمه شیوا مقانلو

 

IN MEMORY OF RAVI SHANKAR


Bhumi-Mangalam

Udaka-Mangalam

Agni-Mangalam

Vayu-Mangalam

Gagana-Mangalam

Surya-Mangalam

Chandra-Mangalam

Jagat-Mangalam

Jiva-Mangalam

Sneha-Mangalam

Mano-Mangalam

Atma-Mangalam


Sarva-Mangalam-Bhavatu-Bhavtu


ادامه نوشته


آی ویش آی واز اِ خرس قطبی ، که اول پاییز می خوابیدم  و اواسط بهار بیدار می شدم...


oNe muSt imAgine siSyphus hApPy


ای لولیان  ای لولیان  یک لولیی دیوانه شد
طشتش فتاد از بام ما، نک سوی مجنون خانه شد
میگشت گرد حوض، او، چون تشنگان در جست و جو
چون خشک نانه  ناگهان  در حوض ما ترنانه شد


مولانا

یک ترانه ی آخرالزمانی جدی به همراه یک طرح نه چندان جدی از مرحوم استاد ماتیس بنا

((O))

Matisse Henri--

Nadia au regard serieux-

F** Em All


 از همین رانندگیشان نمی توان نتیجه گرفت که  درصد زیادی ازمردم ایران عوضی اند؟؟



L'Etranger


Qui aimes-tu le mieux, hommes énigmatique, dis ? ton père, ta mère, ta sœur ou ton frère

  Je n'ai ni père, ni mère, ni sœur, ni frère.-

?Tes amis 

     Vous vous servez là d'une parole dont le sens m'est resté jusqu'à ce jour inconnu

 ? Ta patrie

  J'ignore sous quelle latitude elle est située.-

 ? La beauté

  Je l'aimerais volontiers, déesse et immortelle.-

  ?L'or

  Je le hais comme vous haïssez Dieu.-

 ? Eh! qu'aimes-tu donc, extraordinaire étranger

!J'aime les nuages... les nuages qui passent... là-bas... les merveilleux nuages



Baudelaire



ادامه نوشته

".. با هم حرف میزدیم، دست در دست،ساکت، غرق دنیاهای خودمان،

هرکس غرق دنیای خود،دست در دست فراموش شده.

این طور است که تا حالا دوام آورده م

و امروز عصر هم انگار باز نتیجه می دهد. در آغوشم هستم.

من خود را در آغوش گرفته ام.نه چندان با لطافت،

اما وفادار..وفادار . حالا بخواب.

گویی زیر آن چراغ قدیمی،بهم ریخته،خسته و کوفته،

از این همه حرف زدن،این همه شنیدن،این همه مشقت، این همه بازی. ..

چیزی حس نمی کنم.چیزی نمی گویم.

او مرا در بازوانش می گیرد و با نخی لب هایم را تکان میدهد، با قلاب ماهیگیری

 نه ، به لب نیازی نیست. همه جا تاریک است.."


متن هایی برای هیچ
بکت
علیرضا طاهری عراقی

souhaiter


I wish i wouldn't have  s.e.x.u.a.l desire



salvador dali & francoise hardy

Sous le pont Molasadra


زیر پل ملاصدرا

ذهن هایمان در گذار است

با چراغهای آبی ممتد

و پرچمهای سیاه افراشته

 

سر بر می گردانیم و به تابلوهای خوشبخت می نگریم

عضو انجمن متخصصین آمریکا...

 Ni temps passé
*Ni les amours reviennent


در منتهی الیه دور برگردان

MG مشکی توقف می کند

دوست پسر پیاده می شود

زیر پل بازوانش ،غروری شبانه می تپد

 

ماشین ها می گذرند،  نیم بند ، پر سر و صدا،  خسته

چونان که  زندگی

Les jours s'en vont je demeure

و باد که به صورتم می ساید 


آن سو تر

موتور سوارِ بی دندان می ایستد:

شیخ بهایی از کدام طرف است؟

 اشتباه می گویمش

تا سرگردان شود در این سرما

Et comme l'Espérance est violente

 

می خواهم از راهِ رفته  باز گردم

می خواهم باران تندتر شود و پل فرو ریزد

 

امید، آن پیر مرد خمیده ی شیک پوش است

با کلاهی خوش فرم  با کیف چرمی اش در دست،

 قدم زنان و آرام. بسیار آرام

آرام،  آرام

چشمانش سخن می گوید

...Et nos amours
       Faut-il qu'il m'en souvienne ?



Icarus

*Guillaume Apollinaire