".. با هم حرف میزدیم، دست در دست،ساکت، غرق دنیاهای خودمان،

هرکس غرق دنیای خود،دست در دست فراموش شده.

این طور است که تا حالا دوام آورده م

و امروز عصر هم انگار باز نتیجه می دهد. در آغوشم هستم.

من خود را در آغوش گرفته ام.نه چندان با لطافت،

اما وفادار..وفادار . حالا بخواب.

گویی زیر آن چراغ قدیمی،بهم ریخته،خسته و کوفته،

از این همه حرف زدن،این همه شنیدن،این همه مشقت، این همه بازی. ..

چیزی حس نمی کنم.چیزی نمی گویم.

او مرا در بازوانش می گیرد و با نخی لب هایم را تکان میدهد، با قلاب ماهیگیری

 نه ، به لب نیازی نیست. همه جا تاریک است.."


متن هایی برای هیچ
بکت
علیرضا طاهری عراقی