.. Réveil mon soleil
دلم می خواست می تونستم لب پنجره بشینم. یه شب تابستون.و پنجره به یه کوچه ی پر درخت وا می شد. بوی برگ می اومد و یه حس آسودگی نوپا.. انگار که تازه از یه مخمصه ی بزرگ رها شدی..
+ نوشته شده در چهارشنبه سی و یکم فروردین ۱۳۹۰ ساعت توسط icarus
"