"حیف"

چه کلمه ی وحشتناکی

سر بر می گردانی  و به تابلوی اعلانات نگاه می اندازی:

اِ سروش؟ اِ حمید؟ اِ...؟

مریض های یونی برایم با جاهای دیگر فرق دارند. زیاد می بینمشان. باهاشان صحبت می کنم، رفیق می شوم. توی محوطه. این جا آن جا...خیلی هاشان را به اسم می شناسم .مثل مطب نیست که بیایند ، بروند و حاجی حاجی مکه. وقت خارج رفتنشان می آیند باهام خداحافظی می کنند. جوان اند. خلاق اند. پر انرژی اند.

اما چه خبر است اینجا؟

هر چند ماه که وارد دانشگاه می شوم عکسی راروی بورد می بینم

تصادف، خودکشی، سکته..

ای وای هفته ی پیش دیده بودمش!

اِ همین ماه قبل پیشم آمده بود!

وای از مریض های قدیمیم بود..!


چه خبر است اینجا؟

"حیف" شد.

این تنها واژه ایست که به ذهنم خطور می کند...