حکایت مردی که نه می گفت
بود در کشور افسانه کسی
شهره در نه گفتن
شهره در نه گفتن
نام می خواهی ؟ـ نه
کام می جویی ؟ـ نه
تو نمی خواهی یک تاج طلا بر سر ؟ـ نه
تو نمی خواهی از سیم قبا در بر ؟ـ نه
مذهب ما را می دانی ؟ ـنه
خط ما می خوانی آیا ؟ ـنه
نه ‚به هر بانگ که بر پا می شد
نه ‚به هر سر که فرو می آمد
نه ‚به هر جام که بالا می رفت
نه ‚به هر نکته که تحسین می شد
نه ‚به هر سکه که رایج می گشت
روزی آیینه به دستش دادند
ـمی شناسی او را ؟
ـآه آری خود اوست
می شناسم او را
گفته شد دیوانه است
سنگسارش کردند
سیاوش کسرایی"
+ نوشته شده در جمعه شانزدهم فروردین ۱۳۸۷ ساعت توسط icarus
|
"