چه می تواند نجاتم دهد از


شهر شبهای سرد

 کپنهاگن ، گرونینگن  حتی  گوتینگن

از افتادن در چاه بیومدیکوم، از نبش خیابان بیست و ششم

دل بینوا و مسکین  چه دیدی که رنجیدی

از صحرای روزهای داغ

آری ، حتی آری زونا

که می تواند نجاتم دهد از


ماندن، رفتن،  خواب آشفته و بیداری ناموزون

درین سکوت و هیاهو

آبه لونه،  آبه لونه

بخوان برایمان   با صدای جوان و غریب

 


ادامه نوشته

 
It is night
It's not night
I'm happy
I'm not happy
I'm sad
I'm not sad
It's early
It's late
Je marche
Je marche pas
.
.
Come into my arms
I kiss your lips
You die
I want your body
I do not want your body
De quoi s'agit-il?
Bonne nuit - good night
Bonjour - mornin'
It's night - it's day
It's morning
C'est ca, non?

 

Je dois avoir perdu la raison


فقط یک کلمه برایش می نویسم:  ک.

چیز بیشتر یا کمتری ندارم که بگویم

و او جوابی نمی دهد

 چیز کمتر یا بیشتری ندارد که بگوید

نمی داند پشت این یک کلمه چه نهفته است

نمی داند این یک کلمه با چه ضرباهنگی تلفظ می شود

درست مانند اَدای سرژ گینزبورگ ،  وقتی می خواند:

Manon,

Maaa,non

Non…

با همان غیظ و عتاب و حسرت.

هیچ گاه برایش نگفته ام ازهیچ چیز

مگر آدم برای یک موجود خیالی هم داستانی تعریف می کند؟

مگر  آدم داستان یک موجود خیالی را هم گوش می دهد؟


Alchimie de la douleur


"...ژوزف دومستر می نویسد: " دنیای زشت!اگر آن را دوست بداری رنج، اگر آن را دوست نداری رنج" و در نامه ای به دخترش می نویسد: " اصلی که من در زندگی بدان وفادارم این است. همیشه بدی را تصور می کنم و اگر نیکی دیدم تعجب می کنم. به نظرم بشر بی گناه وجود ندارد.ایا ما زَهره ی آن را داریم که درون دل خود را با چراغ تماشا کنیم؟ اگر چنین کردیم دیگر جرات نخواهیم داشت بی آن که از خجالت سرخ شویم کلمه ی عدالت و تقوا و بی گناهی را بر زبان آوریم"

بودلر نیز تابع همین نظر است، منتها او معتقد است که اگر ما از بدی خود آگاه باشیم بسیار رجحان خواهیم داشت بر کسانی که از بدی خود بی خبرند. در نظر او بدی ای که از وجود خود آگاه باشد تحمل پذیر تر و به علاج نزدیک تر است تا  بدی ای که از خود بی خبر است" وی از بدی ای که گرداگرد او می گذرد و از خود بی خبر است رنج می برد به همین سبب ادبیات را منبعث از بدی می داند. به عقیده ی او ادبیات " بدی اعتراف شده است، بدی ای که به صورت  ناله و ندا و پژواک در آمده است" در تعریف گلهای بدی می گوید: این کتاب برای آن است که دست و پا زدن های روح را در چنگال بدی بیان کند.

بودلر در وجود هر انسانی که درست تکوین یافته باشد دو نامتناهی می بیند: بهشت و دوزخ. و معتقد است که آدمی در تصویر هر یک ازین دو نامتناهی نیمی از سرشت خود را باز می شناسد. ازین رو می نویسد: " من نمی گویم اگر مصیبت می کشید برای آن است که گناه کرده اید. به نظر من خوب است بی گناهان مصیبت بکشند" رنج در نظر بودلر مکافات و مجازات نیست بلکه وسیله ایست برای شسته شدن از گناه به همین علت بدی برای او بهترین سرمایه ی شعر به شمار می رود.چه، بیان بدی بوسیله ی شعر بهبود در وضع بشر ایجاد تواند کرد.

عالی ترین تجلی بدی به صورت عصیان است. به نظر بودلر در عصیان کامل و اصیل بدی به صورت خوبی در می آید. وی بدی را برای بدی انتخاب نمی کند بلکه قصد دارد خوبی از آن بیرون بکشد..."


               \/\/\/\

مقدمه بر ملال پاریس و گلهای بدی

دکتر اسلامی ندوشن

 

The secrets of trans-plasma membrane electron transport


گمون می کنم (در واقع مطمئنم) که همزمان با انتقال ژن های فیزیولوژیک، ژن های متافیزیک هم نسل به نسل منتقل می شوند و اینگونه است که ناکامی ها و حسرت های گذشتگان و درگذشتگان به نسل های جدید  ارایه می شوند.

 یکی از ترانه سرایانِ بنام ، این قضیه بیومدیکولوژیک ایدیوپاتیک را  به زبان ساده در یک خط توضیح داده است:

" برادر جان ، نمی دونی چه تلخه  وارث درد پدر بودن... "

و الی آخر


قضیه ی ریاضی


" اگر از نقطه اي خارج يك خط صاف ، خطي به موازات آن بكشيم ، به يك بعد از ظهر آفتابي پاييزي مي رسيم .

 به واقع :

آسمان و همه چشم هاي آبي ، روياي بي ماهي بركه ها را منعكس مي كنند و اين ها نيز به نوبت ، خوش خوشك ، كاهلي بعد از ظهر را به حمام مي برند . درختان كور در صفي آرام مي گذرند و بر بالاترين شاخه هاشان ، برگي درخشان ، خش خشي از طلا دارد .

 خيابان ها در فكر ترك شهر و رفتن به ييلاق اند ، اما چنان كند كه مسافران مرتعش در آفتاب ، آن ها را به سرعت پشت سر مي گذارند .

مزارع زرد گون از تپه ها بالا مي روند ، لاف مي زنند و با پاهاي دراز ، در انتظار شب ، آن جا يله مي دهند . تنها چند سپيدار ، خستگي ناپذير ، با رمزگان مورس برگي ، تلگراف مي زنند .

نفس موزون بعد از ظهر ، و همه چيزهاي ديگر ، هماهنگ مي تپند .

من ، به كف دستم عصاي بي برگم را گرفته ام .

سينه اي نجوا كنان در آفتاب خوابيده .

همه پنجره ها مژگاني مثل زنان دارند .

 برج كليسا ، چون انگشت نشانه ، رو به سوي آخرين ابر سفيد كوچك دارد .

سكوت پس از هياهو ؛ بعدش مسيح مي گذرد و صدا مي فروشد .

چكاوك منقار ساعت هفت را مي بوسد .

رگباري از خروس هاي باد نما در هواست .

گوش هاي قاطري _ كه خودش را نمي توان ديد _ شب را به خود باز مي خوانند .

نور روي يقه ام رنگ مي بازد .

 ساعتي است كه تولد تنهاي چراغ هاي خيابان آغاز مي شود .

كسي كليد ستاره ها را مي زند .

و اين چيزي است كه قصد اثباتش را نداشتيم ."


  بونوئلی ها

لوئیس بونوئل

ترجمه شیوا مقانلو

 

IN MEMORY OF RAVI SHANKAR


Bhumi-Mangalam

Udaka-Mangalam

Agni-Mangalam

Vayu-Mangalam

Gagana-Mangalam

Surya-Mangalam

Chandra-Mangalam

Jagat-Mangalam

Jiva-Mangalam

Sneha-Mangalam

Mano-Mangalam

Atma-Mangalam


Sarva-Mangalam-Bhavatu-Bhavtu


ادامه نوشته


آی ویش آی واز اِ خرس قطبی ، که اول پاییز می خوابیدم  و اواسط بهار بیدار می شدم...


oNe muSt imAgine siSyphus hApPy


ای لولیان  ای لولیان  یک لولیی دیوانه شد
طشتش فتاد از بام ما، نک سوی مجنون خانه شد
میگشت گرد حوض، او، چون تشنگان در جست و جو
چون خشک نانه  ناگهان  در حوض ما ترنانه شد


مولانا

یک ترانه ی آخرالزمانی جدی به همراه یک طرح نه چندان جدی از مرحوم استاد ماتیس بنا

((O))

Matisse Henri--

Nadia au regard serieux-

F** Em All


 از همین رانندگیشان نمی توان نتیجه گرفت که  درصد زیادی ازمردم ایران عوضی اند؟؟



L'Etranger


Qui aimes-tu le mieux, hommes énigmatique, dis ? ton père, ta mère, ta sœur ou ton frère

  Je n'ai ni père, ni mère, ni sœur, ni frère.-

?Tes amis 

     Vous vous servez là d'une parole dont le sens m'est resté jusqu'à ce jour inconnu

 ? Ta patrie

  J'ignore sous quelle latitude elle est située.-

 ? La beauté

  Je l'aimerais volontiers, déesse et immortelle.-

  ?L'or

  Je le hais comme vous haïssez Dieu.-

 ? Eh! qu'aimes-tu donc, extraordinaire étranger

!J'aime les nuages... les nuages qui passent... là-bas... les merveilleux nuages



Baudelaire



ادامه نوشته

".. با هم حرف میزدیم، دست در دست،ساکت، غرق دنیاهای خودمان،

هرکس غرق دنیای خود،دست در دست فراموش شده.

این طور است که تا حالا دوام آورده م

و امروز عصر هم انگار باز نتیجه می دهد. در آغوشم هستم.

من خود را در آغوش گرفته ام.نه چندان با لطافت،

اما وفادار..وفادار . حالا بخواب.

گویی زیر آن چراغ قدیمی،بهم ریخته،خسته و کوفته،

از این همه حرف زدن،این همه شنیدن،این همه مشقت، این همه بازی. ..

چیزی حس نمی کنم.چیزی نمی گویم.

او مرا در بازوانش می گیرد و با نخی لب هایم را تکان میدهد، با قلاب ماهیگیری

 نه ، به لب نیازی نیست. همه جا تاریک است.."


متن هایی برای هیچ
بکت
علیرضا طاهری عراقی

souhaiter


I wish i wouldn't have  s.e.x.u.a.l desire



salvador dali & francoise hardy

Sous le pont Molasadra


زیر پل ملاصدرا

ذهن هایمان در گذار است

با چراغهای آبی ممتد

و پرچمهای سیاه افراشته

 

سر بر می گردانیم و به تابلوهای خوشبخت می نگریم

عضو انجمن متخصصین آمریکا...

 Ni temps passé
*Ni les amours reviennent


در منتهی الیه دور برگردان

MG مشکی توقف می کند

دوست پسر پیاده می شود

زیر پل بازوانش ،غروری شبانه می تپد

 

ماشین ها می گذرند،  نیم بند ، پر سر و صدا،  خسته

چونان که  زندگی

Les jours s'en vont je demeure

و باد که به صورتم می ساید 


آن سو تر

موتور سوارِ بی دندان می ایستد:

شیخ بهایی از کدام طرف است؟

 اشتباه می گویمش

تا سرگردان شود در این سرما

Et comme l'Espérance est violente

 

می خواهم از راهِ رفته  باز گردم

می خواهم باران تندتر شود و پل فرو ریزد

 

امید، آن پیر مرد خمیده ی شیک پوش است

با کلاهی خوش فرم  با کیف چرمی اش در دست،

 قدم زنان و آرام. بسیار آرام

آرام،  آرام

چشمانش سخن می گوید

...Et nos amours
       Faut-il qu'il m'en souvienne ?



Icarus

*Guillaume Apollinaire

épiphénomène


طرح های کوچک روی کاشی های حمام هم می توانند ارزش هنری داشته باشند اما کسی به آنها توجهی نمی کند


...Will I complete the mystery / Of my flesh


 دختر آیسلندی دیوانه ام می کند

. با آن چهره ی رنگ پریده ا ش،  چشمهای بادامی اش ،صدای لرزانش

و حتی لباس های عجیب و غریبش

و ترانه هایی  به غرابت مهتاب نیمه شب بر دریاچه ی یخزده


Kashmir


جعد ،   افشان

در سایه روشنِ زرین پاییز

لرزان

بر حریر فیروزه ای آسمان

رقصان

در حریم بی تابِ دیده

پیچان

بر  تاکِ نورسِ خاطره


طرح ،   ترنج

نقش ،    کرشمه


آویخته    بر  جدارِ نازکِ جان



برای ک.


wHat shall we evEr do?


دیشب خواب خونه ی قدیمیمونو دیدم.اون حیاط  دلباز . اون کوچه ای که دوستش داشتم. اون ظهر های آروم. همه چی شاد و روشن بود توی خواب. خیلی شادتر از اون چیزی که  واقعن می تونست باشه. پرنور بود . فروردین بود. بهار بود. به طرز غریبی آباد بود.

یه ساختمون جدید ساخته بودن توی کوچه ی پشتی که معماری عجیبی داشت. چند طبقه بود و  بالکن های مطبق بزرگی داشت که توش ماشین پارک کرده بودن. اما حیاط هم داشت.

من ازونجا خوشم اومد.


rEd marionEtte


by Icarus

D/Dx


یک معادله ی چهار مجهولی دارم  از نوع کاراکتریستیک فیلوسوفیک  متافیزیک آیدیوپاتیک،   و انگار هیچ وقت حل نخواهد شد...




جا ماندم از قطار

 با سگم،  با سازم در دست


ریل ها می دوند  تا به آنتروپی جهان بیفزایند

 

در ایستگاه دوم

 سوزنبان پیر، مست بود و من مستطیل


ریل ها می دوند  تا از دلتای قلب تو بگذرند

 

ایستاده ام هنوز

  با سگم،  با سازم

و آنقدر مستطیل ، که در دایره ی نگاهت نیز نمی گنجم

 

می دانستم

 روزی گذر خواهی کرد ازین حوالی


 برایت دست تکان می دهم

 

 برای  ک.

08/08/2012

 

 by Icarus

بر شاخساران درخت غار

دو کبوتر عريان ديدم.

يکي ديگري بود
و هر دو هيچ نبودند.."

لورکا-شاملو

Game-Over




Repainted(collage) by Icarus-

orig theme from Aleksandra Waliszewska

It is preferable not to travel with a dead man


I'd like to speak with Mr. Dickinson, please- "

" .I insist on speaking with Mr. Dickinson, sir-


Hot little potS


شیطان کوچکی هستم ،   مرا دوست بدار

 

آنگونه

 

که شیاطین بزرگ را


.......................

/ آن چه می خواهم و آن که می طلبم   پیدا نیست

/ مادام سوزی هم مُرد


Les Illuminations



نمی دانم چه خاصیتی دارد آنجا  که هر وقت کنار فواره ی روبه روی اِبنس می نشینم تمام بلند پروازی هایم جان می گیرند...



Sshe is small, like the wren...


جرعه ای شِری  می خواهد دلم

که یاد آورد

رنگ چشمانش  چه طعمی داشت


icarus