" اگر از نقطه اي خارج يك خط صاف ، خطي به موازات آن بكشيم ، به يك
بعد از ظهر آفتابي پاييزي مي رسيم .
به
واقع :
آسمان و همه چشم هاي آبي ، روياي بي ماهي بركه ها را منعكس مي كنند
و اين ها نيز به نوبت ، خوش خوشك ، كاهلي بعد از ظهر را به حمام مي برند . درختان
كور در صفي آرام مي گذرند و بر بالاترين شاخه هاشان ، برگي درخشان ، خش خشي از طلا
دارد .
خيابان ها در فكر ترك شهر و رفتن به ييلاق اند ،
اما چنان كند كه مسافران مرتعش در آفتاب ، آن ها را به سرعت پشت سر مي گذارند .
مزارع زرد گون از تپه ها بالا مي روند ، لاف مي زنند و با پاهاي
دراز ، در انتظار شب ، آن جا يله مي دهند . تنها چند سپيدار ، خستگي ناپذير ، با
رمزگان مورس برگي ، تلگراف مي زنند .
نفس موزون بعد از ظهر ، و همه چيزهاي ديگر ، هماهنگ مي تپند .
من ، به كف دستم عصاي بي برگم را گرفته ام .
سينه اي نجوا كنان در آفتاب خوابيده .
همه پنجره ها مژگاني مثل زنان دارند .
برج
كليسا ، چون انگشت نشانه ، رو به سوي آخرين ابر سفيد كوچك دارد .
سكوت پس از هياهو ؛ بعدش مسيح مي گذرد و صدا مي فروشد .
چكاوك منقار ساعت هفت را مي بوسد .
رگباري از خروس هاي باد نما در هواست .
گوش هاي قاطري _ كه خودش را نمي توان ديد _ شب را به خود باز مي
خوانند .
نور روي يقه ام رنگ مي بازد .
ساعتي است كه تولد تنهاي چراغ هاي خيابان آغاز
مي شود .
كسي كليد ستاره ها را مي زند .
و اين چيزي است كه قصد اثباتش را نداشتيم ."
بونوئلی ها
لوئیس بونوئل
ترجمه شیوا مقانلو