maN on the mooN
2.

Icarus
و من نتوانسته ام از چیزی شناختی به دست بیاورم. حتی از محبوبترین چیزهای زندگی ام. این چیزها در من همچون تصاویری پراکنده باقی مانده اند و زندگی ام را از خاطرات و از هیجان، قوت بخشیده اند؛ اما بی آنکه خلاء و خلوت شناخت مرا پُر کنند.."
فضیلتهای ناچیز
ناتالیاگینزبورگ- ترجمه محسن ابراهیم
یا اگر بخوانمت به ناز
باز، ای سیاه چشم
این شب سیاه را بهانه آوری
!
سر بپیچی و نشیب گیسوان
پشت عاج شانه آوری
!
رفتی از برابر نگاهم ای
درخت شعله ها و باز
چشم دارمت
کز کنار گوشه ای شبی زبانه
آوری
بی تو می کُشد زمانه ام
می شود که با من ای امید
تهمتن
همدلی کنی، هجوم بر زمانه
آوری؟
یک شب، شیدایی
شکوفه زد
بر درخت انجیر خشکیده ی باغ دوردست
نامم را، به آواز خواند
همچون سرودی
از کتاب مقدس
کلمه ای متبرک، بر حاشیه ی جام زرین.
رهایم کرد
از حصار مبهم واژگان.
در شبِ شیدایی
پیش از خروسخوان
آنجا که رویاساز
در کار چیدن رازهای رسیده ی دریاچه ی سیمگونِ تب بود
بر ساحل بامداد
آن دم که
خواب سهمگین گیاه
ز اندوه نقره فامِ ماه می آشفت
نوایی دیر آشنا
الفبای نام مرا
به دیریاب ترین شیوه ی گیتی
تکرار کرد.
یک شب، شیدایی
شکوفه ی نابالغ انجیر
غرقه در
هذیان مشدّد هستی.
یک شب، شیدایی
هجایی،
از نغمه ی جادویی اورفه.
یک شب
آن شب
شب…
شیدایی
هذیان
تکرار
تمام
ناتمام
….
Icarus
برگه ی مشاهدات شماره دو. سوژه دچار التهاب منیّت شده است. به انگلیسیAlteration of the ego به فرانسوی Altration du moiبه آلمانیIchverandeung به ایتالیاییmodificazione dell'io
سوژه به سکوت پناه برده و در برابر هر نوع تلاش خارجی برای برقرار کردن ارتباط، مقاومت بسیار جدی از خود نشان می دهد.."
پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی
ماتئی ویسنی یک_ تینوش نظم جو
درختان غان
گرده هاشان را رها می کنند ،
آزاد،
در خنکای نمناک ساحل
Icarus
...Es-tu jamais passé par là ? Je n'connais pas""
"حیف"
چه کلمه ی وحشتناکی
سر بر می گردانی و به تابلوی اعلانات نگاه می اندازی:
اِ سروش؟ اِ حمید؟ اِ...؟
مریض های یونی برایم با جاهای دیگر فرق دارند. زیاد می بینمشان. باهاشان صحبت می کنم، رفیق می شوم. توی محوطه. این جا آن جا...خیلی هاشان را به اسم می شناسم .مثل مطب نیست که بیایند ، بروند و حاجی حاجی مکه. وقت خارج رفتنشان می آیند باهام خداحافظی می کنند. جوان اند. خلاق اند. پر انرژی اند.
اما چه خبر است اینجا؟
هر چند ماه که وارد دانشگاه می شوم عکسی راروی بورد می بینم
تصادف، خودکشی، سکته..
ای وای هفته ی پیش دیده بودمش!
اِ همین ماه قبل پیشم آمده بود!
وای از مریض های قدیمیم بود..!
چه خبر است اینجا؟
"حیف" شد.
این تنها واژه ایست که به ذهنم خطور می کند...
برگ ها به پشت پنجره می سایند.می خواهم تنها تو باشی که زیر درختان آواز می خواند.قطره ای که بر بامِ جان شکل گرفته می چکد، به شکل موجی دایره وار در روحم فرو می شود.آوازت می دهم..با تو می رسم. می خواهم بخوانیَم، بخوانیَم، می خواهم لبخندت را در قاب پنجره ثبت کنم
زمان دهانش را باز می کند.می بلعد قطره ی جان را. تبلورش از پشت پنجره یخ می زند و فرو می افتد بر خاک نمناک باغچه.نسیم سردی بر می خیزد..زمان در تو حلول می کند قبل از آن که در میان برگها مستحیل شود.
سبک می شوی و می رقصی، با بال گیسوانت ، چون قاصدکی به بالا می خزی. نسیم سرد به درون راه می دهدت. پای پنجره سکندری می خوری. قطره از دهانت بیرون می جهد و چون قطعه الماسی به زیر تخت می غلطد.
صدا می آید . باد است که به پشت در رسیده ، می کوبد. پنجره را بسته ام
.دستت را گرفته ام. به داخل کمد می خزیم، تاریک. کورمال کورمال راهمان را می یابیم. ناگاه به دیوار انتها می رسیم. گریزی نیست.. گچ دیوار اما ترک برداشته. با ناخن تکه هایش را کنار می زنم. مشت می کوبم
_نسیم است که همچنان به پنجره می ساید .باد است که به در می تازد_
دستگیره ای آشکار می شود. تکانش می دهم.. گچها می ریزد و لولای دری باز می شود. نور به داخل پس می زند... آسمانی بی نهایت آنجاست، سرشار از مِه تا چشم کار می کند. بر لبه ایستاده ایم.
نردبانی در میان پوشیده از خزه. کفشهامان را در می آوریم ، پا به نردبان می گذاریم.. سرد و نمناک.. در مِه گم می شویم..
باد آرام گرفته. نسیم سرد خوابیده. برگ ها می خوانند..
انگار صدای توست که در میان درختان می پیچد
قطره ی جان می درخشد در پهنای افق
پنجره را می گشایم....
ایکاروس
چشمان سرمه ای شفاف
موی قرمز مجعد
غرابتی وصف ناپذیر
در پس زمینه ی آوایی سرد
دوست می دارمت
به طرزی مشکوک
ایکاروس
مِن شرّ ما خَلَق
و من شرّ ما خَلَق
و من شرّ ما خَلَق...
وای بر ایده آل گرایان!
و کسانی که کَنت گِت نو سااتیسفَکشِن;
همانا ما آنها را در جهنمی سوزان خواهیم نگاه داشت
تا مدت زمان معینی
و از آن پس روحشان
آواره و سرگردان
در دنیا پرسه خواهد زد.
ایکاروس
احمق آفریده ایم، احمق به خاک خواهیم سپرد. دستت را خوانده ام...
به گوشه ی وبلاگ هایمان می خزیم
چون طفلی گریزان
پتو رامی کشیم تا بالای سرمان
گوش هایمان را با دو دست می گیریم
چشم هایمان را می بندیم، پاها را در شکمهامان جمع می کنیم
ودر تاریکی مطلق
با خود نجوا می کنیم
بگذار دنیا پشت در بماند
زِهدان خود را یافته ایم
"
ah, you remind me of my beloved Borges who always became sad at the sound of a guitar, and he loved with a sad love the deep patios of old houses.
"
Hortense Letter
" زهی همت! گفت ما درد ابدی را مستعدیم، تو در حق ما بی رحمتی سرمدی می باش. "
عین القضات
سوتفاهم ها در عمق کلمات ریخته شده اند، در نگاه ها، صداها، در لمس انگشتان، در بوسه ها و نجواها، در آینه ها، حتی در خیال و رویا ..بر تمامی بادهای جهان جاری اند و در تمامی رودها روان.. جان سالم به در نخواهیم برد
بدترین دختری بودی که در عمرم دیدم/ندیدم،شناختم/نشناختم.حتی اگه ندونی چرا.. اما روزی به حرفی که بهت زدم عمل می کنم گرچه مطمئنم حتی یادت نیست چه حرفی...
می خوانمش،
رو برنمی گرداند.
مسحور آوای پریان است هنوز..
ایکاروس
" نادانی و خطا ، گناه و لئامت
روح ما را تسخیر می کنند و تن ما را می فرسایند
و ما ندامت دلپذیر خود را می پروریم
چون دریوزگان که حشرات تن خود را می پرورند.."
بودلر-پارسایار